شود آیا که تو دست از سر من بر داری؟ عشق حتماکه نباید بشود اجباری عشق آن است که با میل وتمایل باشد تو نمی دانم از این عشق چه بر سرداری! به جدال و به ستیز است توکارت انگار به وصالم نرسی با روش مختاری! همه را گفت و برفت وپس آن خواب عجیب شکرکردم که به خواب است نه در بیداری!
به خدا صبر ندارم توچه صبری داری؟ من زتو خواب ندارم توچرا بیداری؟ من ز پنجاه گذشتم تو ز من، بگذشتی کودکی جای دلم جای گرفت اجباری فکر کردم اگر این جان برودمی میرم ماندنم مجلس ختمی است بدون زاری! زود رفتی توکه جانی چه بگویم آخر زندگی مجلس ختمی است، بدونت آری!
= = = = = =
به خدا صبر ندارم توچه صبری داری؟ من زتو خواب ندارم توچرا بیداری؟ من ز پنجاه گذشتم تو زِ سی، اما من کودکی های توشددر دل من اجباری فکر کردم اگر این جان برودمی میرم
زندگی مجلس ختمی است، بدونت آری! زود رفتی توکه جانی چه بگویم آخر
توی سفره رنگ خرما یاد گیسوی تو بود گوشه ای از سفره نانی از گل بوی تو بود شیشه ای را مادرم آورد لبریز از عسل آن عسل رنگ دو چشم زیر ابروی تو بود. سرکه ای راهم که مادر می گذارد گوشه اش ترش رویی های تو ،طعم تو وخوی تو بود!