سخنان بزرگان? نترسید از روزی که خورشید متلاشی شود و همه از سرما بمیریم بترسید از روزی که زنان بخواهند محبتشان را از مردان دریغ کنند آنوقت همگی از سرما خواهیم مرد!
توی سفره رنگ خرما یاد گیسوی تو بود گوشه ای از سفره نانی از گل بوی تو بود شیشه ای را مادرم آورد لبریز از عسل آن عسل رنگ دو چشم زیر ابروی تو بود. سرکه ای راهم که مادر می گذارد گوشه اش ترش رویی های تو ،طعم تو وخوی تو بود!
بیا که بی تو خرابم،بیا چه بی تو بداست بیا که ناز تو را می کشم ،که تا ابد است تو بی قراری و من هم صبور تان دائم. منم همان گل پیچک که عشق را بلد است! د.18مهر97