تا طاقت تو طاق شود ، ناز می کند.
صبرت که به سر می رسد، آغاز ، می کند.
عرق تُنگ بلورین تنت مستم کرد
عطر آهویی ناف ختَنت مستم کرد
دیگران از عرق و می به فلاکت افتند
من بیچاره رواق بدنت مستم کرد
سرِ انگشتی عسل گاه کند زنده مرا
عسل ناب دوچشم خفنت مستم کرد
عرب از حب رطب گوید و من از خرما
رنگ خرمایی موی فشنت مستم کرد
مست می گردم و خواهم شداز این پس مستم
دور هم باشی وگویم سخنت مستم کرد
[تماس ] [ورود] [آرشیوها]